۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

می توانیم اگر بخواهیم



دیروز جمعه صفحاتی از کتاب "آیین زندگی" اثر مرحوم دیل کارنگی نویسنده ی شهیر آمریکایی را مطالعه می کردم که نکات قابل تأملی در آن یافتم که می خواهم با شما شریک سازم .
شاید این نکات تکراری باشد اما ارزش آن را دارد که یک بار به آن بیندیشیم:
- "ویلیام جیمز: تقریباً در هر موضوعی ،علاقه شما به آن موضوع اسباب نجات تان خواهد شد.اگر نتیجه به حد کفایت مهم باشد،حتماً به آن می رسید.
اگر بخواهید خوب باشید خوب خواهید بود،اگر بخواهید ثروتمند باشید ثروتمند خواهید شد،اگر بخواهید یاد بگیرید یاد می گیرید."
- با تغییر افکارمان می توانیم زندگیمان را تغییر دهیم ما همان هستیم که افکارمان هست.
- ترس بیشتر از هر عامل دیگری در دنیا،افراد را شکست می دهد.
- آنچه را که می خواهید ،تصور کنید.
- مردم مایل هستند که سخنران با آنها سخن بگوید نه برای آنها.

با خواندن بعضی از صفحات کتاب و جملات عالی فوق ،خصوصاً جمله ویلیام جیمز یک تصمیم گرفتم:
با خود گفتم من هر روز ساعت تلیفون موبایل خود را ساعت 5:00 صبح تنظیم می کنم تا با زنگ آن بیدار شوم چون هم باید نماز می خواندم و هم به ورزش صبحگاهی می رفتم .
ولی برای فردا می خواهم خودم بدون زنگ موبایل ساعت 5:00 صبح بیدار شوم.
بنابر این، شب ساعت موبایل را تنظیم نکردم.
وقتی صبح چشم باز کردم اولین نگاهم به ساعت دیواری روبه رویم خورد ساعت دقیقاً 5:00 صبح بود.
من از دیل کارنگی به خاطر این جمله اش تشکر می کنم :
" من تقریباً همه عمرم را صرف کرده ام که آدم ها را از چنگال ترس و تردید هایشان برهانم".

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

یادی از دیروز



امروز اول ثور 1389 ه.ش است.
یک صبح دل انگیز بهاری پس از نزول باران دیشب.
هوا پاک و لطیف و نسیم ملایمی بر سر و روی طبیعت زیبا دست نوازش می کشد.
آواز غچ غچ پرندگان بر زیبایی این لوح متحرک می افزاید.
همه حکایت از آغاز یک روز بهاری زیبا دارند.

ساعت 5:30 صبح است و مثل بسیاری از صبح ها برای نرمش و ورزش صبحگاهی به سمت قصر دارالامان که در 500 متری منزل ماست به راه می افتم.
ولی امروز قصد دارم این قصر را لااقل از بیرون تماشا کنم.
قصر زیبایی که روزی شاهان،شهزادگان و وزرا در آن قدم می زدند و حالا ویرانه ای متروک که بعضاً رمه های گوسفندان برای قدم زدن و علف خوردن به آنجا هدایت می شوند.
چرخ گردون چه بازی ها که نمی کند!
بر تپه ای که قصر در آن نشسته است می ایستم،خورشید از پشت کوه های چهلستون رخ می نماید.
هنوز جوانانی که صبح ها برای ورزش با اینجا می آیند نرسیده اند و قصر در آغوش یک صبح حیات بخش خفته است.

به دامنه ی جنوبی قصر نگاهی می افکنم.تعمیر شورای ملی در دست ساختمان است.
شاید ده درصد کار آن انجام شده باشد.
جنوب غربی قصر را می نگرم،چشمم به مقبره های شهدای 15 عقرب بغلان می افتد.
به سوی مقابر می روم .بر روی نیم دیوار سنگی نزدیک قبور سه لوح سیاه در امتداد هم به سه زبان پشتو،فارسی و انگلیسی نوشته ای حک شده است:
" سنگ تهداب تعمیر شورای ملی (پارلمان) توسط اعلیحضرت محمد ظاهرشاه بابای ملت افغانستان در حضور جلالتمآب حامد کرزی رئیس جمهوری اسلامی افغانستان و جلالتمآب داکتر من موهان سنگه صدر اعظم جمهوری هند به تاریخ 7/6/1384 گذاشته شد."
با خود می گویم:
سنگ تهداب یک بنای ملی که توسط والا حضرتان چهارونیم سال پیش گذاشته شده است چرا تا حال ده فیصد کار آن تکمیل نشده است؟
پس اگر قرار باشد – البته اگر اراده ای وجود داشته باشد- که جامعه جهانی افغانستان را بسازند چقدر طول می کشد؟
حال احساس می کنم که قصر دارالامان را که یک مکان تاریخی است چرا نمی سازند!
به هر حال برای اتحاف دعا به نزدیک مقابر می روم. تمام سنگ نوشته های قبور را می خوانم:
1- شهید سید مصطفی کاظمی نماینده مردم کابل در ولسی جرگه.
2- صبغت اله ذکی نماینده مردم تخار در ولسی جرگه.
3- محمد عارف ظریف نماینده مردم در ولسی جرگه.
4- فضل الرحمن څمکنی نماینده مردم پکتیا در ولسی جرگه.
5- صاحب الرحمن همت نماینده مردم کنر در ولسی جرگه.
6- نازکمیر سرفراز نماینده مردم کندز در ولسی جرگه.
7- سید سردارحسین ولد سید حسین محافظ سید مصطفی کاظمی.
8- سید سردار حسین ولد سید غلام علی محافظ کاظمی.
9- سید احمد حسین ولد سید غلام حسین محافظ کاظمی.
10- سید علی جان ولد سید محبوب شاه محافظ کاظمی.
11 محمد محفوظ ولد محمد طاووس محافظ کاظمی.
به یاد می آورم که پیکر شهید عبدالمجید نماینده مردم هلمند در ولسی جرگه را که در این حادثه کشته شده بود به هلمند انتقال داده بودند و جنازه مرحوم فضل الرحمن څمکنی را که در حادثه 8 ثور 1387 شهید شده بود در اینجا دفن کردند.
با تماشای این قبور بعضی خاطرات گذشته تداعی می شود و چهره هریک از وکلای شهید را پیش رویم مجسم می می نمایم.
هیچکس نمی داند که فردا چه می شود!
حال آنان همه از ما آگاه ترند.
نمیدانم که آنان فعلاً در چه وضعیتی به سر می برند.
چون فکر می کنم در آبادی و ویرانی این نسل همه مسوول هستند از رئیس جمهور تا یک فرد عادی!
روزگار چنان شده است که بسیاری چون من نمی دانند که در این وطن چه کسانی به نسل من خدمت می کنند و چه کسانی خیانت!

کاش می دانستم!

نسل من



نسلی است که میرود تا فریادهایش در هیاهوی دموکراسی خواهی کشورهای غربی و شرقی و شعارهای مدعیان وطنی دین ،گم شود.

نسلی است که حکومت های نکتایی دارو لونگی دار را به تجربه نشسته است و از هرکدام وحشتی در دل و نشانه ی تازیانه ای در پشت دارد.

نسلی که در بین سنگ های سازش و مصلحت دموکرات ها و مجاهدین "آرد" می شود.

نسلی که حقوق ذاتی آنان در قاموس حقوق بشری سازمان ها و کشورهای مدافع حقوق بشری معنایی نیافته است.

نسلی که سرنوشت اش در کنفرانس های کشورهای بیگانه تعیین می شود.

نسلی که ...

اما با وجود این همه مصائب احساس می کنم که در این نسل هنوز هم امید به حیات و زیستن نمرده است.

و من سعی می کنم تا برای این نسل و نسل های آینده نفس بکشم،بنویسم و کار کنم تا این نسل هرگز نمیرد.